تولدت مبارک

شايد زندگي آن جشني نباشد که آرزويش را داشتي
حال که به آن دعوت شده اي، زيبا برقص

بوک مارک ها

شبی عجیب در انتظارمان بود.......

دیدن روی ماهی که ۹ ماه به انتظارش بودیم ....

سوسن سرشار از استرسی بود که نمی خواست اونو به ما نشون بده همگی دور هم جمع بودیم .

هر دو تا بابابزرگ - مامان بزرگها - خاله ها - دایی و زندایی حسین - و مسعود - عمویی که خیلی عجله

 داشت . هیجان و خوشحالی از طرفی - بی قراری و اضطراب از طرفی دیگه مانع خوابمان می شد . قبل

 خواب خیلی فکر کردم که واسه فردا چه کارهایی انجام بدم . تا اینکه بالاخره صبح ساعت ۷:۴۵ دقیقه از

 خونه رفتیم سمت بیمارستان مهر.

جالب بود که توی بیمارستان دنبالمون می گشتند . اعلام کرده بودند مریض خانم دکتر کبریایی کجاست

؟ آخه از قبل کارهای تشکیل پرونده رو داده بودم . خلاصه سوسن رفت داخل اتاق عمل ................

من موندمو انتظار پشت در اتاق عمل و ......

حالا فقط دعا می کردیم . من و دو تا مامان بزرگها . هنوز بقیه نرسیده بودند که .............

یه هویی اومدند گفتند ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ مبارک باشه هر دو سالم هستند . هنوز تو حال و هوای

انتظار و استرس و کمی ترس لطف خدا شامل حالمون شد . نمی دونستم باید چیکار کنم . فقط اشک

بود که توی چشمانم جاری شده بود  و بغض ی طولانی که در اون خیلی چیزها دیده می شد .حتی با

این وضعیت غیر قابل کنترل متوجه شدم خانومی منو زیر نظر گرفته اومد جلو تا منو دلداری بده ......

تازه دفعه اولیه که بابا می شین ؟ مبارک باشه .... به سلامتی ...... دست پا شکسته تشکر کردم و.....

رفتیم طبقه دوم بخش خصوصی اتاق شماره ۲۸ . حدود یک ساعت ونیم بعد سوسن با گلی که خدا به

ما هدیه داده بود از آسانسور وارد اتاق شدن اونجا برای اولین بار با حس غریب پدر شدن آشنا شدم .

چه غوغایی تو اتاق راه افتاد ...... مامانا - خاله ها - عمه ها - عمو سعید و عمو مسعود . 

عشق بابا - نفسم - امید زنگیمون توسط همراه مهربونم سوسن اومد تو بغلم برای اولین بار......

۲۵/۵/۸۹

بوی بهشت تمام فضای اتاق رو پر کرده بود . هدیه های که از جانب خدا به ما رسیده بود .

اول تقدیم به همسر مهربونم

بابایی ۲۵/۵/۸۹ تو همه دنیا جاودانه شد . دوست دارم - نازم - گلم - ستایش جان